نویسنده | ویلیام فاکنر |
مترجم | صالح حسینی |
ناشر | نیلوفر |
اندازه کتاب | 14*21/ جلد نرم |
به جای مقدمه:
– 1ابشالوم، ابشالوم! همچون رمانهای آمریکایی، روایت دیگری است از تقابل دل با سر (دل: جایگاه احساس و عاطفه و رحم و شفقت؛ سر: مسند عقل و منطق خشک).
قهرمان رمانهای نمونه آمریکایی – از آثار هاوتورن و ملویل گرفته تا هنری جیمز و فاکنر – بر اثر تجربه ای یا حادثه ای دل را فرو میگذارد و به سر تبدیل میشود از این سبب یا دیو خونخواری می شود در قیافه آدمیزاد (چیلینگ ورت در داغ ننگ)، یا دچار ماخولیای مهتری میگردد (اهب در موبی دیک)، یا خودمدار بیرحمی می شود چون تامس ساتپن در ابشالوم، ابشالوم! چنین آدمی جز هدف خویش چیز دیگری نمی بیند و مقصد و مقصودش وسوسه دایمی ذهنش میگردد .ساتپن پس از تجربه دوران پانزده سالگی که متوجه میشود در جنوب آمریکا سه گروه آدم هست – بادکنک خندان (کاکاسیاه)، گله (سفیدپوستان تهی دست)، اربابان زمین (صاحبان کشتگاهها) – تصمیم میگیرد سلطان بشود. برای رسیدن به این هدف، آدمها را اعم از سفید و سیاه وسیله قرار میدهد.
نظری درباره این کتاب دارید ؟