نویسنده | زیگموند فروید |
مترجم | شیوا رویگریان |
ناشر | مرکز |
اندازه کتاب | 17*24/ جلد سخت |
یادداشت مترجم:
فروید معمولا شاگرد اول بود. وقتی دبیرستان را تمام کرد نمی دانست پزشک می شود. می گوید: «من با نوعی کنجکاوی که بیشتر به مسائل بشری معطوف بود تا به موضوعات طبیعی، به راه افتادم».
در جای دیگری، ضمن صحبت از مطالعات جامعه شناختی اش در کهنسالی می گوید: «اشتیاق من، پس از سفری دراز، از علوم طبیعی، پزشکی روانکاری به مسائل فرهنگی باز آمد، که از دیرباز، وقتی نوجوانی برای اندیشه ورزی کفایت نمی کرد، افسونم کرده بود.» آنچه انتخاب فروید را رقم زد، به گفته خودش مقاله ای شاعرانه و رنگین درباره «طبیعت» بود که (ظاهرا، به غلط) از گوته می دانستند.
به هر تقدیر، وی در 17 سالگی در رشته پزشکی ثبت نام می کند، در سالهای تخت در درسهای گوناگون شرکت می کند ولی رفته رفته بر بیولوژی و بعد بر فیزیولوژی متمرکز می شود: شش سال در آزمایشگاه فیزیولوژی زیر نظر بروکه کار می کند، و عمدتا روی آناتومی دستگاه عصبی مرکزی؛ ولی کار آزمایشگاهی نان خانواده بزرگ فروید را نمی دهد؛ موضوع مهم تری نیز، البته، در میان است که تغییر حرفه او را ضروری می کند: ازدواج او با مارتا برنایس از خانواده ای مرفه. وی پس از کار در بخش های مختلف بیمارستان، خیلی زود به پی – کالبدشناسی و پی – دردشناسی رو می کند. در همین دوره بود که رساله معروفش را درباره کوکائین نوشت و کولر آن را در بی حسی موضعی به کار گرفت. فروید سپس نزد شارکو به بیمارستان مشهور پاریس سالپتریر میرود. علایق شاركو در آن زمان عمدتا به هیستری و هیپنوتیزم منحصر بود.
نظری درباره این کتاب دارید ؟