نویسنده | آلبر کامو |
مقدمه:
سال 38 پس از میلاد است. امپراتور جوان کایوس کالیگولا، که آغاز سلطنتش به آسودگی و فرزانگی گذشته است، شاهد مرگ خواهرش دروسيلا می شود. علقه های دیگری سوای خواهری و برادری آن دو را به هم پیوند می داده است – و این رازی نیست که در پرده مانده باشد.
ظاهرا این حادثه موجب نومیدی و دگرگونی احوال او می شود. از کاخ سلطنتی می گریزد و تا چند روز هیچ کس خبری از او نمی یابد. بزرگ زادگان نگران می شوند: امپراتوری که گرفتار غم عشق باشد چه ارزشی دارد و تا کجا می توان بر او اعتماد کرد؟ ولی اگر می دانستند که در دل کالیگولا چه می گذرد بسی بیش از این نگران می شدند. زیرا مرگ دروسیلا نیست که چون صاعقه بر او فرود آمده است، بلکه گاهی به مرگ، خود مرگ، هستی مرگ است.
نظری درباره این کتاب دارید ؟